آدم های پُـرتوقع
در زندگی;
به آدم هایی برمیخوری که میخواهند به تو محبت کنند، اما محبت را با چیز هایی که مزه ریا، اجبار و زور میدهد، مخلوط کرده و به خورد تو میدهند.
وقتی مزه اش را می چشی، دیگر آن محبت، مزه ی شیرین و دلربا را نمی دهد. یک مزه گس تلخی است که باید قورتش دهی و کمی نیز تحمل کنی تا در معده ات هضم شود. یعنی تو انرژی ای از این محبت دریافت نمیکنی.
وقتی از جمعشان جدا میشوی، احساس میکنی اصلا سبک نشدی. بلکه بسیار بسیار از همنشینی با این آدم ها خسته هم شده ای و یا تحلیل رفته ای.
آدم هایی که برای هر باری که تو را می بینند، برایت کادویی می آورند و اگر تو خدای نکرده دفعه بعد یادت برود که مقابل به مثل کنی و کادو خریدنت یادت رفت، از تو خوششان نمی آید و به تو برچسب بی فرهنگی و بی کلاسی می زنند.
آدم هایی که تو همیشه باید خبر ناخوشی و مریضی شان را جویا شوی و اگر خودت مریض شدی، آن ها نیازی نیست در این باره چیزی بدانند.
این تو هستی که باید خبر کارهایت را بدهی و اگر ندهی، از تو گله می کنند.
آدم هایی که دائما از چیزهایی که اصلا مربوط به آن ها نیست، از تو پرس و جو میکنند و دوست دارند همه چیز راجع به تو بدانند، حتی اگر سعی کنی با جواب های مودبانه آن ها را بپیچانی، از کانال های دیگر اطلاعات کسب می کنند و از این کار لذت می برند.
آن ها ابداً دوست ندارند تو چیزی درباره شان بپرسی. حالشان بد میشود و حتی مایل نیستند تو ذره ای از آن ها چیزی بدانی!
شاید هم از این آدم ها کمی میترسی. چون نمیدانی کی عصبانی میشوند؟ چه زمانی خوبند؟ چه زمانی مهربانی شان صادقانه است؟ چه زمانی از روی ریا است؟
در زندگی روزمره ام;
افرادی را می بینم و می شناسم که فکر می کنند محبت ”خریدنی” است، در حالیکه نمیدانند محبت ”دادنی” است.
تنها نگاهی محبت آمیز با یک دل صاف و بی ریا است که می تواند بیشترین انرژی را برایم به ارمغان آورد.
تنها راهی که به ذهنم می آید اینکه کمتر با آدم های پُرتوقع ملاقات داشته باشم و در برخوردهای اجباری، سکوت کنم تا نشکنند دلم را.
*منبع: خودم و وبگاه ثمانه ایروانی