آنیسا جونآنیسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ღ فسـقِلی ما، آنیسا ღ

مختص ِ دهه شصتی ها...

1392/11/15 13:00
نویسنده : •● Mah ●•
901 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به تمام دوست های خوبم... ماچ

خیلی هاتون با دیدن ِ عکس کلاس اولم، توی پست قبل، یاد اون موقع های خودتون افتادید. لبخند

ناگفته نماند که خودمم خیلی دلتنگ اون دوران ِ شیرین و گاهی تلخ شدم... خجالت

بوی نیمکت، بوی کاغذ کاهی، بوی جوهر خودکار بیک، بوی تراشه های مداد، بوی پاک کن. خیال باطل

اَ، اِ، اُ، آ با کلاه، ا بی کلاه، بِ، پِ، تِ... خیال باطل

شعرهای سخت و آسونی که ازمون میخواستن تا حفظشون کنیم... خیال باطل

دیکته و مشق های روزانه...، نمره های 20 و آفرین مادرانه... خیال باطل

یادش بخیر... یاد ایام ِ قشنگش بخیر... قلب

 

 .

.

.

ادامه مطلب...

* * *

* * *

* * *

* * *

* * *

* * *

* * *


* * *

* * *

* * *

 

خیال باطل قلب خیال باطل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (50)

مامان احسان
15 بهمن 92 13:08
حالا نمیشه دهه 50 هم بیان البته ما یک سال با 60 فاصله داریما یه وقت فکرای بد نکنید
•● Mah ●•
پاسخ
دهه پنجاهی ها، تاج ِ سر ما هستن...
✽ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت✽
15 بهمن 92 13:41
اول تا پستتو دیدم این شکلی شدم تا یه چن دقیقه ای واقعاً یادش بخیـــــــــــر اون روزااااااااااا هییییییییییییی زی زی گولو آسی پاسی دراکولا تا به تا ووووواااااااییییی متنفر بودم از درس ِ لاک پشت و مرغابی ها هم از دو صفحه بودن درسش ، هم از این لاک پشته که خیلی ببخشیدا این جمله رو به کار میبرم " احمق بودن لاک پشته " حالا خوب بود قبل این که مرغابی ها بخوان پرواز کنن باهاش اتمام حجت کردن که حرف نزنی ولی خُب همونجور که گفتم لاک پشته از این گوش شنید از اون گوش آخی کوکب خانم ، چشمه و سنگ ، بوی ماه مهر و ... ممنون بابت ِ این پستت
•● Mah ●•
پاسخ
آره واقعا... هــــِــعییییی... دو صفحه بودنش! وای چه باحال گفتین... هان؟!!! حالا دیگه ولش کن منصوره جون... اینقدر حرص نخور! بخدا داستان بوده و بس! ممنون از شما و حضور ِ زیباتون...
علامه كوچولو
15 بهمن 92 13:43
سلاااااااااااااام دلم يهو گرفت...چقدر زود گذشت اين سري رفته بودم مشهد يه سر رفتم توو حياط مدرسه دوره دبستانم ...يه لحظه اينقدر شوكه شدم كه حد نداشت حياطي كه هميشه برامون بزرگ بود و محل بازيمون و ازين سر دويدن تا اون سرش توو روياي كودكانه مون زيباترين ثانيه هاي زندگيمون بود اينقدر برام كوچيك شده بود كه حد نداشت!!!! اندازه ش به ظاهر هيچ نغييري نكرده بوداااااااااااااااا ولي مونده بودم چطور نزديك 150 تا دانش اموز توو اون حياط فينگيلي هر روز بازي ميكرديم
•● Mah ●•
پاسخ
سلام عزیزم واااااااااییییییی.... گریه نکن!!! چقدر احساسی بودی این حرکت... دقیقا واسه منم پیش اومد... وقتی دبیرستانی بودم، رفتم حیاط مدرسه دبستانمو دیدم و کوچیک بودنشو خیییییییلی خوب فهمیدم!!! چه قشنگ! آره واقعا! اینهمه دانش آموز چطور جا میشدن؟! مرسی که اومدین دوست ِ من. راستی، از نکته سنجیتون ممنون. اصلاح شد!
مامان چشمه بهشتی
15 بهمن 92 14:01
اینا رو از کجا پیدا کردی ...؟؟؟ آخـــــــــــــــــــــی ... تو که خودت دهه شصت مدرسه نرفتی و هفتاد رفتی ... اون موقع هم که این دفتر و پاک کن ها نبود من که خودم آخر دهه شصت مدرسه رفتم ازینا نداشتم البته تک و توک توی مدرسه میدیدم ولی عکس اول و دوم خیل خاطره انگیزه .... یادش بخیییییییییر ......
•● Mah ●•
پاسخ
از گوگل ِ عزیز خب من متولد آخرای دهه شصت هستم... اتفاقا این دفترا رو وقتی دبستانی بودم، دیدم البته اینم بگم که گاهی وقتا وقتی نی نی بودم، لوازم تحریر خواهرم و داداشیا رو میدیدم دیگه... کلاً میخوام بگم منم آرررررررره دیدم دست ِ مردم! آره... خیییییییلییییی... یادش بخـــــــــــیر... بابت اون نکته سنجی تون هم ممنون. اصلاح شد...
تاابددونفره
15 بهمن 92 14:21
سلام عزيزمواي خدا چه پست شيرينيحسابي ياد ايام کردم.چه روزاي خوبي بوداخيييي صفحه هاي اول کتاب فارسيکوکب خانم.وااااي اون لاک پشت که فکرمونو مشغول کرده بود.طرح دفترامونو.بيشتر همين بود.کل تنوعش مي شد.ابي وسبز.تازه صورتيش بيشتر گير ميومدحالا که انواعو اقسام دفترا رو بيا و ببين.واقعا يادش بخيرمرسي براي اين پست زيبا
•● Mah ●•
پاسخ
سلام نسترن جوووووووووووون آره... خودمم خیلی کیف کردم... کوکب خانوم خیلی بامزه بود، دوستش داشتم هههههه... لاکپشت ِ! وای من از رنگ ِ آبی ِ این دفتره متنفر بودم خخخخخ... چه خوب یادته خواهش میکنم عزیزم ممنون از خودت که اومدی اینجا...
تاابددونفره
15 بهمن 92 14:24
من اين کارتاي صد افرينمو هنوز دارم.هزار افرينشم دارم عاشق زي زي گولو هم هستم
•● Mah ●•
پاسخ
ای جااااان هزار آفرین به تو من ندارم این کارت هامو ولی تمام کارنامه های دبستان و راهنمایی و ... رو دارم، حتی کارت ِ واکسن!
تا ابددونفره
15 بهمن 92 15:13
آخی ریز علی هم گذاشتی این رو از کجا آوردی
•● Mah ●•
پاسخ
آره تا وقتی گوگل هست، مجالی برای ابهام وجود نخواهد داشت...
هانیه
15 بهمن 92 18:38
سلام دوست جونی مهربووووووووووووونم با دیدن این پستت اشک تو چشام حلقه زد،از بس که با احساسسسسسسسسسسسم ممممممممن راستشو بخوای من هیچ وقت به دوران ابتدائی ام فک نمیکنم. اما این عکسارو که دیدم یهو دلم واسه اون موقع ها تنگ شد. به خصوص واسه معلمم که در عین بداخلاقی ها و سختگیری هایی که داشت بهترین معلم دنیا بود دوست داشتم الان اینجا بود و محکم بغلش میکردم و بهش میگفتم:خیلی دوست دارررررررررررررررررررم به خاطر درسایی که بهمون داد ازش حسسسسسسسای تشکر میکردم. آخه ایشون فقط درس "اَ، اِ، اُ، آ با کلاه، ا بی کلاه، بِ، پِ، تِ..." یا درس بابا آب داد و مامان این کارو کرد و خییییییلی چیزای دیگه که به کلاس اولی ها یاد میدن،رو به ما یاد نمیداد،بلکه بهمون یاد میداد که چطور زندگی کنیم...! یادش بخیر... عجب روزایی داشتیم...حالا فقط میخوام یه بار دیگه برگردم به اون زمانولی... تک خواهری جونم مرسی به خاطر عکسای قشنگت که حسسسسسسسسسابی متحوووووووووولم کرد. بوووووووووووووووووووووووس بااااااااااااااااااااااااااااای
•● Mah ●•
پاسخ
وای عزیزم، سلااااام به روی ِ ماهت خسته ی درس نباشی بابااااااااا، با احسسسسسسسسساس منم فکر نمیکنم دائماً! ولی خب... یه وقتایی ناخواسته هم که شده، حس و بوی اون روزا رو به یاد میارم اِ؟!!! چه معلم ِ خوبی... دستشون درد نکنه واقعا! مامان این کارو کرد!!! خیلی بامزه گفتی... خواهش میکنم عزیزم منم از تو ممنونم که در هر شرایطی باشی، بهم سر میزنی.
تاابددونفره
15 بهمن 92 20:29
مریم
15 بهمن 92 20:39
سلام دوستم.... اسم پست تون خوب نبود.... حسابی بهم بر خورد(شوخی کردما) ولی دیگه چیکار کنم دلم نیومد نظر ندم..... حالا تکلیف ما دهه 70 چی میشه........ آخه من دلم میخواد نظر بدم...... با جواب هایه خوشگلی که تو پاسخ میدیدن خوشحال شم باشه من میرم ولی بگما باید سریع یه پست بزارین.... فقط خواهش عکس غذا توش نباشه البته اگه تونستین پست بدون غذا بزارین.... فقط یه چند تا دونه بهتون گل تقدیم میکنم و میرم...
•● Mah ●•
پاسخ
سلام عزیز دلم... واییی نه، نگو اینجوری! فدای ِ دل ِ مهربونت... آخیییی... جوابامو دوست داری؟! خب هر چه میخواد دل ِ تنگت بگو... حتما که نباید در رابطه با مطلب، نظر بدی!!! نه، پست ِ بعدی در رابطه با "دانستنی های کودک" هستش، خیال ِ خودت و در ِ یخچال هم راحت مرسی عزززززیزمممممم...
خواهرفرناز
15 بهمن 92 22:00
سلام خداییش این عکسا را از کجا اوردی؟.....نکنه کتاب مدرسه را هنوز داری؟ ولی من برخلاف همه اصلا دلم برا این دوران تنگ نشده شاید اگه مدتی فاصله بین درسم بیوفته دلم تنگ بشه مرسی از این همه عکس خوشگل
•● Mah ●•
پاسخ
سلام فاطمه جان ... مسلماً از گوگل کتابای دبیرستانمو دارم هنوز نگه داشته بودم واسه کنکور سراسری... خوب شد یادم افتاد... باید ردشون کنم بره، کمد هم خلوت بشه. واقعا؟!!! یعنی منم درسای دانشگاهم شروع بشه، دل تنگ ِ اون روزا نمیشم؟!!! ولی خب... حس و بوی اون زمان رو عشششششق است ،نه فقط صرفاً درس هاش! خواهش میکنم...
نیم وجبی
15 بهمن 92 23:03
یادش بخیر
•● Mah ●•
پاسخ
آره واقعا....
محبوبه مامان الینا
16 بهمن 92 8:56
آخی یادش بخیر درسته من دهه پنجاهم اما کل خاطراتم زنده شد و یه جورایی هم دلم گرفت نمیدونم چرا؟!
•● Mah ●•
پاسخ
دوست ِ دهه ی پنجاهی ِ من... اووووووووخیییییییی... چرا؟
محبوبه مامان الینا
16 بهمن 92 9:08
میگم ایده بدی نیست واسه دانشگاه از این لوازم تحریرا تهیه کنی ها... فکر کنم کلللللللی طرفدار پیدا کنی
•● Mah ●•
پاسخ
آره... کللللللی طرفدار پیدا میکنم، منتها از نوع ِ سوتی گیرهاش! بابا بیخیال... میخندن ازم! لوازم تحریر، مقوله ای بسیار جذاب (اصلاً هم جمله م دزدی نیست!)
مونا مامي كيانا
16 بهمن 92 9:30
هَي واي ِ من چقدر سورپرايز شدم با اين پست ميگم اصلا چي شد كه اين دهه شصتي ها دهه شصتي شدن؟ يعني از درس و مدرسه و كتابهامون گرفته تا كارتونهامون و اسباب و اثاثيه خونه هامون همه ش يه جورايي مشترك بود خيلي همه مون به هم نزديك بوديم و زندگيها انگار تو يه سطح بود با يادآوري خاطرات دهه شصتيها يه حس دوگانه پيدا ميكنم شادي و غم و حسرت با هم نميدونم چرا
•● Mah ●•
پاسخ
از طُغرل تو برنامه ی بفرمایید شام خوشت میاد؟ آره واقعا! خییییییلی جالبه... دوگانه؟؟؟!!! چه جالب... با این حس بهش نگاه کن که چقدر ما آدما عقاید و رفتارامون عوض شده و اینکه چقدر پیشرفت علم تونسته روی ما و زندگیمون تاثیر بذاره. تاثیر مستقیم!
رضوان
16 بهمن 92 11:10
پس کامنت من کوووووووووووووو
•● Mah ●•
پاسخ
نمیدونم!!! نیومده یعنی؟!!!
رضوان
16 بهمن 92 11:19
عیب نداره بازم میگممممم من دهه هفتادی ام ولی اینا رو خووووووووووب یادمه واقعا انگار خواب بود .... با خوندن این پست واقعا دلم تنگید ... دلم واسه مشق نوشتنا از روی این درسا ..... هییییییییییییی روزگار ممنون دوست جونی عزیزم ب خاطر پستی ک یادآوری بهترین خاطراتمون بود
•● Mah ●•
پاسخ
بله عزیزم حق با شماست... هــــعیییییی روزگار! چه زود همه چیز میگذرد... خواهش میکنم ممنون که باز کامنت گذاشتی... ببخش که اذیت شدی...
نیلوفرآبی
16 بهمن 92 11:58
آآآآآخی آره واقعا یادش بخیر ..... چه عکسای نوستالژیکی گذاشتی . یه کتاب دارم که همه ی همه ی اینا رو توش چاپ کرده .. عکس برنامه های اون موقع تلویزیون .. عکس کتابها و مدادها و دفترهامون و خلاصه همه چی ..... هروقت دلم برا اون موقع ها تنگ میشه یه نگاهی بهش میندازم و البته یه کم هم دلم می گیره که عمر آدم چقد زود میگذره ....هههههییییی مادرجان !! مرسی بابت پست قشنگت
•● Mah ●•
پاسخ
منم همین کتابچه ای روکه شما میگی، تو کتابفروشی دیدم خیلی جالبه... آخیییییی... آره والا! راست میگی! چه زود میگذره...
تاابددونفره
16 بهمن 92 12:53
سلام عزيزاينجا هنوزم داره مي ياد.اونجا چطور
•● Mah ●•
پاسخ
سلام خانومی آره، هنوز داره برف میاد...
مامان تارا
16 بهمن 92 13:05
میبینم که خوب داری با احساسات همه بازی میکنی ها !!!! هیییییییییییییییییییییییی روزگار یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم .....
•● Mah ●•
پاسخ
نه عزیزم، خدا نکنه با احساس ِ کسی بازی کنم. هدفم مرور خاطره هاست! یادش بخیر...
فرناز خاله آرسن جون
16 بهمن 92 13:16
واقعا یادش بخیر عجب دورانی بود
•● Mah ●•
پاسخ
اوهوم...
مامانه کیاناوهانا
16 بهمن 92 17:05
عزیزم دوست با ذوق خودم... واقعا"یادش بخیر چه روزایی بود ... حیف که قدرش رو ندونستیم و زود گذشت ولی خوب یاداوریش کلی ادمو به ذوق میاره ... ممنون بابت این پست قدیمی وشیرینت ای کامنتی که میروی به سویش از جانب من ببوس رویش... اینم یه شعر قدیمی برای این پست جالب...
•● Mah ●•
پاسخ
مرسی ندای عزیز خودم آره. باهات موافقم دوست جونی ِ من خواهش میکنم خانومی ووووووووااااااااایییییییییییی... ممنون
محبوبه مامان الینا
16 بهمن 92 18:02
دلم گرفت چون اون روزها همه چی سادگی و صفا داشت اما خب یه جورایی هم خیلی کمبودامکانات بود و ما در واقع از خیلی چیزایی که بچه های این دوره دارن محروم بودیم! راستی عصر بخیر
•● Mah ●•
پاسخ
آهان. . . از اون لحاظ!!! آره، باهات موافقم... آخ... جای ِ من خالی!!! چرا نگفتی تا آنلاین بشم... ساعت 18:02 نه، من اون موقع داشتم جاروبرقی میزدم خونه رو!
محبوبه مامان الینا
17 بهمن 92 8:58
سلام مهربون
•● Mah ●•
پاسخ
سلام عزززززیز ِ دل
مامانه کیاناوهانا
17 بهمن 92 11:58
به یادتم...
•● Mah ●•
پاسخ
دوستت دارمممممممم
محبوبه مامان الینا
17 بهمن 92 11:58
ینی من مرده ی این موشکافی هات هستم خوبی؟چه خبرا؟
•● Mah ●•
پاسخ
کدومشو میگی دقیقا؟! خوبم عزیزم خبر خاصی نیست. سلامتی!
مامان ندا
17 بهمن 92 16:27
اخی یادش بخیر یه جورایی دلم گرفت اینقدر دوست دارم برم اون دوران به قول شما بوی نیمکت و مدرسه و ... چه بجا بود این پست
•● Mah ●•
پاسخ
منم گه گاهی هوس میکنم برگردم اون دوران! ممنون از شما.
مامان سونیا
17 بهمن 92 18:07
من دهه پنجاهی هستم اما دهه شصت یعنی : یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی یعنی صف کیلومتری نون یعنی آتاری و میکرو یعنی برنج کوپنی یعنی فخرفروختن با کتونی میخی یعنی تلویزیون سیاه و سفید یعنی آدامس خروس نشان یعنی کارت بازی با دمپایی یعنی کپسول بوتان و پرسی یعنی نوار کاست یعنی بوی نفتالین لای رختخواب یعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه ی مدرسه یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی یعنی نیمکت سه نفره پوشیدن لباس داداش بزرگه یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم یعنی بوی نم زیر زمین یعنی چوبین و برونکا یعنی تیله بازی یعنی اشکنه و خشیل قاشق زنی تو چهارشنبه سوری عاشق شدن از پس پرده حیا و شرم یعنی صدای آژیر قرمز یعنی سریال اوشین دهه شصت یعنی من یعنی تو یعنی ما!
•● Mah ●•
پاسخ
شما تاج ِ سر ِ مایی چه باحال، مــــــــــــرسی
مامان سونیا
17 بهمن 92 18:14
یادش به خیر http://www.google.com/url?sa=i&source=images&cd=&cad=rja&docid=WrmU3bopTEE5DM&tbnid=n-Q4bcLtaUMNJM:&ved=0CAgQjRw&url=http%3A%2F%2Fforum.hammihan.com%2Fthread49563-7.html&ei=6J7zUsufCafnygOdw4DYDw&psig=AFQjCNGwuUqR8AlG51PAGEckL6E1dFnQiA&ust=1391784040190189 http://www.google.com/url?sa=i&source=images&cd=&cad=rja&docid=fZRew8oDUny6KM&tbnid=8e8EvqX-4bywEM:&ved=0CAgQjRw&url=http%3A%2F%2Fwww.1doost.com%2FPost-10874.htm&ei=8J7zUsHVL4j8ywOOi4HQAg&psig=AFQjCNEsBb-nPAiW_TOcMWf5vBQOuj0Y4g&ust=1391784048826481 http://www.google.com/url?sa=i&source=images&cd=&cad=rja&docid=4XUN-LKzCY5WsM&tbnid=CBUUQcomyjkdSM:&ved=0CAgQjRw4PA&url=http%3A%2F%2Fwww.acchesab.net%2Fthread2327.html&ei=-57zUpukJKiuyAPRroDAAQ&psig=AFQjCNFqxxHMhrZl8FLwd5bfVLuHtNHN-Q&ust=1391784059634610 http://www.google.com/url?sa=i&source=images&cd=&cad=rja&docid=UaDRN1rC7RQ2QM&tbnid=cjT-dj2t_zxP0M:&ved=0CAgQjRw&url=http%3A%2F%2Fforum.hammihan.com%2Fthread49563-3.html&ei=ip_zUtHFEIGXyAPGkoDoCg&psig=AFQjCNGAHQOa_sRyOkdDY8czCmKp3i_6Vw&ust=1391784202314354 http://www.google.com/url?sa=i&source=images&cd=&cad=rja&docid=lSlOfZrMhCfEvM&tbnid=eIiouRljOwnzWM:&ved=0CAgQjRw4YQ&url=http%3A%2F%2Fshalpoo.blogfa.com%2Fpost%2F1294&ei=aZ_zUqCyD-u6ygO9y4KQDg&psig=AFQjCNGkKVYhgzUg3zLqYOfsK_KyYfGf3g&ust=1391784169294809
•● Mah ●•
پاسخ
جالب بودند... ممـــــــــــــــــــــــنون...
ستاره زمینی
17 بهمن 92 20:53
•● Mah ●•
پاسخ
ممنون که بیادمی عزیزم...
مامان آیسو وآیسا
17 بهمن 92 21:10
تا ابددونفره
18 بهمن 92 0:42
سلام عزیزمخوبی جیگر
•● Mah ●•
پاسخ
سلام مهربوووووووون ممنونم ازت
اسماء♥مامانِ فسقل♥
18 بهمن 92 0:55
•● Mah ●•
پاسخ
واقعاً اینقدر خنده داره؟؟؟
تا ابددونفره
18 بهمن 92 2:24
نبینم نباشی عزیز خسته ی کارو بار نباشی
•● Mah ●•
پاسخ
نمیدونستم بیداری مـــــرسی
مامان آیسو وآیسا
18 بهمن 92 10:55
آهنگ وبت خیلی قشنگه
مامان ترنم
18 بهمن 92 10:57
واقعا يادش به خير. من كه عاشق درس كوكب خانم بودم. آخه همش پر بود از خوراكي‌هاي خوشمزه.
•● Mah ●•
پاسخ
هههه منم خیلی خوشم میومد...
مامان نیایش
18 بهمن 92 15:02
آره عکس های همون خیلی شبیه همه، یادش به خیر یاد اون روزا به خیر
•● Mah ●•
پاسخ
عکس ِ همه مون؟
مامان نیایش
18 بهمن 92 15:03
وای چه عکس هایی همشون خاطره ان چه قدر من از اون عکس آخریه داشتمممنون عزیزم
•● Mah ●•
پاسخ
ممنون که اومدی خانومی آفرین به شما
تاابددونفره
18 بهمن 92 22:17
آزاده
19 بهمن 92 11:21
من که دهه هفتادیم و سنم به اینا قد نمیده یادش بخیر واقعا
•● Mah ●•
پاسخ
عزززززززیزززززززززم... بیا بغلم!!!!
نگاری
23 بهمن 92 23:59
وای چقدر زود بزرگ شدیم. احساس می کنم هر روز و هر روز سرعت بزرگ تر شدنمون داره بیشتر می شه من 25 سالمه انگار نه انگار که چند وقت پیش واسه رسیدن به 20 ذوق داشتیم
•● Mah ●•
پاسخ
دقیقا. هعییییی...
خآنُومی وَ آقآییش(✿◠‿◠)
24 بهمن 92 19:55
چه باحال بود البته من دهه هفتادم اما اینا کتابای ما هم بود تا نیمه اولی های 74 این کتابا رو داشتن
•● Mah ●•
پاسخ
خواهش میکنم. متوجه م. اما همه وقتی این کتابا و خاطرات رو میبینن، میگن از دهه شصت هستش. ممنون از حضورتون.
مامان محمدمهدی
26 بهمن 92 16:29
اااااااااااااااااااااااای ول حال کردم یادش بخخخخخخخخخخخخخخخخیر
•● Mah ●•
پاسخ
خواهش میکنم.
مامان سویل و اراز
27 بهمن 92 1:39
وااااااااای چه روزهایی بود من که بعضی وقتها خیلی دلم هوای اون روزها رو میکنه کلا من از این دوران اینترنتی و کامپیوتر کلا دهه 80و90 خوشم نمیاد دهه بی روحیه نه؟ حتی ترانه های اون موقع هم از حالا بهتر بود
•● Mah ●•
پاسخ
آره واقعا. واسه منم همینه.
مامان امیرعلی گلی
27 بهمن 92 21:06
خیلی عالی بود عزیزم ممنون
•● Mah ●•
پاسخ
ممنون از حضور ِ شما.
تک خواهر
28 بهمن 92 14:48
جالب بود دیدنش مزه داد
•● Mah ●•
پاسخ
قربون ِ تو، تـــــک خواهری جونم.
مامان مهدا گلی
15 اسفند 92 12:15
سلام و تشکر از وبلاگتون. من چون فقط این مطلب را خوندم نظرم هم همینجا میگم واقعا" یادش بخیر ...خداییش دهه 60 ایها تک بودن و تک هستن
•● Mah ●•
پاسخ
سلام و تشکر از حضورتون خیلی خیلی لطف کردین... بله دقیقا همینه که میگین!
نازی
21 فروردین 93 10:01
منم موافقم هــــعیییییی روزگار! چه زود همه چیز دیر می شود خیلی دلم گرفت و برای چند لحظه ای من رو تو فکر فرو برد با یک عالمه سوال و بعد هم آه حسرت
•● Mah ●•
پاسخ
واقعا! آخییییی... الهییییی... ممنون از حضورتون.